تفاوت ما با شما زیر زمینه تا پشت بام !!!

تا خرخره علم هم که داشته باشیم حله .

اما وقت بازجویی خدا نمی پرسه به درجه ی پروفسورا رسیدی یا دیپلمه ای ؟

درک حقیقت سطح سواد نمی شناسه ...

به قول شهید آوینی " دانایی با تحصیل فلسفه نیز حاصل نمی آید ، باید در جستجوی حقیقت بود .

اما حقیقت

متاعی است که هرکس به راستی طالبش باشد آنرا خواهد یافت و در نزد خویش خواهد یافت "

و به قول امام خمینی " با فلسفه ره به سوی او نتوان یافت ، با چشم علیل کوی او نتوان یافت "

" اسفار و شفاء ابن سینا نگشود با آن همه جروبحث ها مشکل ما

                                        گر سالک او منازلی سیر کند خود مسلک نیستی بود منزل ما "

جای دایی م خالی که حتی صبر نکرد مدرک دیپلمش رو بگیره و بعد راهی جنگ و شهادت بشه ...

می گفت : کسی که می خواد شهید بشه دیگه مدرک گرفتنش برای چیه ؟

خدا به ما افتخار می کنه یا ش ه د ا ؟؟؟

دلمون رو خوش کردیم به سطح تحصیلات داشته و کمالات نداشته ؟

یا این که از فلان انگشت مون یک ابسیلون هنر می ریزه ؟

آخه انقد خودمونی شدیم که خدا پز ما رو به غریبه بده ؟

مرز مردن و شهادت خون نیست

                                         خود است

                  خونی شدن نیست

خودی شدن است


تقدیر نوشت :

با همه این اوصاف . . .

به مناسبت بزرگداشت فیلسوفی چون صدرالمتالهین (ملاصدرا) ، یاد می کنیم ماندگار شدنش را . . .

به خدا چنین شتابان ؟

جایی خوندم برادری بی قراری می کرد برای رفتن ...

شاید

تعداد شهدای 20 ساله ی ما انقدر هست که برخی فکر میکنن دیر شده.

اما اینکه چرا جنس زن از این واقعه عقب مونده به جوابی نمی رسم ...

واقعا تعجب می کنم وقتی می بینم جوونای ما 18 ساله و حتی کمتر ،

در حالی که 2-3 سال از تکلیف شون گذشته ، انقدر زود به حقیقت رسیدن !!!

وقتی برادرمون گله از سن و سالش میکنه ،پس خواهرا باید فاتحه ی خودشون رو بخونن از این بیچارگی .

موندم دختران ما که زودتر به جایگاه تکلیف می رسند چرا از مابقی مسیر جا می مونند ؟

یعنی لیاقت ما خیلی پایین تر از مرد هاست ؟ مگه ائمه اطهار شهادت را از مادرشان یاد نگرفته اند ؟

چرا اینجوری شده ؟ واقعا مغزم از کار افتاده .

قصد نداشتم از سن و سال برسم به جنسیت .

زن گمشده امروز


حرص نوشت :

بدجوری کتاب "بیوتن" آقای امیرخانی داره خفه م می کنه .

البته ایشون حق به گردن مردم دارند اما من دلم میخواد این کتاب رو ریز ریز کنم .

نمیدونم چرا عاقبت ارمیای معمر ، شخصیت کتاب "ارمیا" در "بیوتن" از این رو به اون رو شده ؟

خاصیت زمان اینه که آدما انقدر راحت رنگ عوض می کنن ؟

چقدر نامردی تمام باورها رو شست ، گذاشت کنار .

خلاصه حاضرم این کتاب رو بی هیچ بهایی ببخشم ، فقط جلو چشمام نباشه .

نزول کوثر

رسم شده بخاطر نداشتن اسمهای عجیب و غریب

و بهره مندی از اسامی متبرک حضرت فاطمه ی زهرا (س) هدیه اهدا میکنند. 

ماندم به رسم چی ؟ میخواهند فرهنگ اسلامی را رواج دهند ، انقدر ساده و بی سطح ؟

یا می خواهند بچه هایمان را عادت دهند تا به دنبال کسب جایزه باشن ؟

برای چه یادشان میرود که به یاد آورند داشتن لیاقت این اسامی را ؟

اصلا این تنها پوسته ی ماست که فاطمه ایم یا زهرا .

تازه خدا به داد برسد آنوقت که آخر کار محکوم میشویم به اینکه چرا بر اسم هایتان باقی نماندید ؟

کمی فرصت دادن به ما روشن میکند که کار از تقدیر گذشته و باید اصل را ستود نه ظاهر .

حال که اسم من فاطمه است ، هدیه نا گرفته ام را تقدیم میکنم به مادرم

که اگر چه نامش فریباست اما سیره و مسلک فاطمی دارد .


روز آمدن مادرتان به این عالم تبریکی دارد به رسم گذر نسیم فاطمی اش از درگه ویران ما .


درد نوشت :

به همراهی لحظه لحظه های عمرم با تو ای دنیا ، ذره ذره کم می شوم .

و با تک تک ضعف هایم ، تمام آرزو ها و فرد فرد رویاهایم بر باد میرود .

می شود آیا ما را از جاده ی دنیا منحرف کنی تو ای صاحب زندگان و رفتگان ؟

سهم آنکه دست اشاره ی خواسته هایش را دراز می کند آیا ضربه است ؟

و این ناخنک زدن هایمان بر زیبایی ها به رسم فنا شدن نیست آیا ؟

کمی نگاه به هلاک شدنمان بینداز!!!

با ساغر کربلا

وقت آن رسیده جاماندن را متذکر شویم . ماندن از قافله ای که منتسب است به شه عشق .

آن وقت ها که میگفتن جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم .

به یاد آورید لحظه های ناب دل بستن به هادی راه و زیر سایه ی نورش تاختن را .

 پا در جای پای سردار مولا گذاشتن تا رسیدن به صحنه ی حساس رقابت در فتح قلب مادر .

مسیر میگذرد تا به جایی که باعبور از جوگیر شدن هایمان ، به یادمان می آید سرخود قدم برداشتن هایمان .

وقتی میتوانستیم بهاری شویم و شکوفه بزنیم ، با ندید گرفتن وجود نازنین صاحب کاروان و باغبان دلمان ،

به یاد آورید پاییزی شدن ، ریزش ها و گل نکردن هایمان را .

با حرکتی ناشیانه ماندن از مرکب و تشنگی های نفس و بدتر از آن به اسارت اغیار در آمدن ،

به یاد آورید فریادهای دادخواهی را .

اما تنها انتظار می ماند . انتظار ما از او و او از ما .

زمانی که ذره ای از داغ مانده بر جگر علی را کم نکرده ایم و صورتمان از کینه ی دشمن علی سرخ نشده ،

و آن وقت ها که حسنین علیهما السلام در غصه ی بی مادری شان گریه می کردند ،

ما برای نداشته های دنیا و نفس مان غصه می خوردیم ،

دیگر چه انتظاری می ماند از دستگیری عباس و بالا بردن پرچم نگاهمان نزد فاطمه ؟

مدارا میکنم

نیمه شبها با خیالت دردو دلها میکنم

                               شکوه های بی شمار از دست دنیا میکنم

این زمانه سخت میگیرد به من یابن الحسن

من به عشقت با همه غم ها مدارا میکنم                                

    کلبه ویران و تاریک دلم بی ارزش است

                                       با خجالت من کلیدش بر تو اهدا میکنم

هردم از من جرم و عصیان و خطایی سرزند

بهر بخشش نزد تو یادی ز زهرا (س) میکنم

دفن بانو

خانوم را در تاریکی شب و در سکوت دفن کردند ! ( مناقب - ج 3 - ص 363)


غوغایی بود ، همه می گریستند . امام علی خطاب به جنازه ی همسر می فرمود :


فاطمه جان راحت شدی ! سلام ما را به پدرت برسان !


حین دفن خواست خانوم را داخل قبر کند خطاب به رسول خدا گفت :


سلام من و دخترت را که بر تو مهمان می شود بپذیر ، که چه زود به تو ملحق شد .


( لقد استرجعت الودیعه و اخذت الرضیه ...) ( نهج البلاغه - خطبه 202)


( ودیعه ای که در نزد من داشتی برگردانده شد و امانت به صاحبش رسید .)


اندوهم پایان ندارد ، شبم هرگز صبح شدنی نیست ، تا روزی که مرگم فرا رسد و در کنار تو قرار گیرم .


امام از دفن فارغ شد . برخاست که برود ، احساس کرد توان قلبی آن را ندارد که :


ای وای ! من خود فاطمه را به  دست خویش به خاک سپردم ؟


دچار اندوه شد و ...


چون علي شد بي‌کس و بي‌هم‌نفس!!!!!


يا اميرالمومنيــــــــن روحي فداک 
آسمـــان را دفن‌کردي زير خاک 
آه را در دل نـهــــــــان کردي چـرا 
مــاه را در گل نهان کردي چـرا 
                                                                                             چون علي شد بي‌کس و بي‌هم‌نفس
                                                                                          گفت يا زينب به فريـــادم برس